مهرسامهرسا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

قشنگترین اتفاق قصه ما

عروسی و تولد بابا

سلام به عروسک مامان، واقعا معذرت از اینکه نمیرسم بیام و وبلاگتو اپ کنم، یه مشغولیت شدید فکری دارم برام دعا کن عروسکم ،دعای تو کوچولوی من مستجاب میشه. خیلی وقته ننوشتم و نمیدونم از کجا شروع کنم برای مهد ثبت نامت کردم ولی متاسفانه نموندی، یکی دو بار با خودم میموندی ، اما وقتی یواشکی میرفتم توی یکی از اتاقای مهد قایم میشدم ،میدیدم بغض میکنی و هیچ کاری انجام نمیدی !!!!منم دلم نیومد بیشتر از این بهت فشار بیارم و بیخیال مهد شدم، الانم که میری صبحها پیش مامان جون (مامان من) تا ظهر که من از سرکار برمیگردم. 11 مهر عروسی تنها عمت بود اونم تو تهران، بابا مجیدت هم که مرخصی نداشت روز جلوتر راه بیفتیم ،اینه که مجبور شدیم همون شب عروسی بریم مست...
17 آبان 1393
1